پس از فکر کردن
جهانگیر به
نبرد'>نبرد برادرش
فرامرز'>فرامرز فرزند جهان پهلوان
رستم'>رستم دستان تاخت.آن روز بخت با فرامرز یار نبود و چکمه اش به زره اش گیر کرد و از اسب بزمین افتاد جهانگیر او را بست و نزد
افراسیاب برد و ان مرد بد اندیش فرامرز را به زندان انداخت.روزی بعد دستور داد فرامرز را بیاورند وگردن بزنند.جهانگیر تا این را شنید ناراخت شد و گفت:ای احمق دیدی برادرت را به چه بلایی محکوم کردی اگر پدرت تو را ببیند چه داری که به او بگویی؟!اصلا یک فکر دارم قبضه ی شمشیرم را به جلوی دهان افراسیاب می گذارم نام جلاد را اورد دندان هایش را در دهان با همان قبضه میشکنم.پس همین کار را کرد.افرسیاب تعجب کرد!از پیران ویسه وزیر خویش با اشاره پرسید که چرا چنین کرد(جهانگیر)پیران با اشاره گفت نام جلاد را بر زبان نیاور که روزگارت سیاه میشود افراسیاب مجبور بود پس فرامرز را بخشید و دستور داد به زندان ببرند.زال به نبرد جهانگیر رفت وبا او نبرد کرد و راه چاره را به او گفت.که باید در شب هنگام
پهلوانان ایران را نجات دهد وسپس به تارنیان حمله برد و سپس زال با 50000 طلایه دار به انان میتازد و باهم تورانیان را لب دو تیغ قرار میدهند.جهانگیر به خیمه ی خویش رفت که ناگهان سرباز مازندرانی امد و گفت:درود بر شاه بزرگ مازندران جهانگیر بزرگ.جهانگیر گفتکچه شده ای سرباز؟سربازگفت:افراسیاب و گرسیوز قصد جانتان را کردند!جهانگیر سراسیمه خود را به خیمه ی زندانیان رساند.رویین فرزند پیران را پیچاند و وارد خیمه شد.ابتدا خود را معرفی کرد فرامرز نام و نشان خواست و جهانگیر بازوبندی را که مادرش به او داد نشان داد فرامرز گفت ای ناجوانمرد خوب اول بیا مرا ازاد کن.جهانگیرهمه را ازاد کرد و با کشتن سربازان سلاح هایشان را داد سپس او روبروی خیمه ی خویش و پهلوا شاهنامه ی فردوسی...
ادامه مطلبما را در سایت شاهنامه ی فردوسی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ferdosi911 بازدید : 15 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1402 ساعت: 22:22